۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

دخترهرزه

دخترِی ست استاد دانشگاه و دارای پایه ی دوی نظام مهندسی قد بلند و خوش سیما، بالاخره در 32 سالگی تن به نخستین دوستی با مردان داده آن هم تنها در کافی شاپ و رستوران، که های این نبیند مان و آن نبیندمان و اینها.
نهایتا زده و در 35 سالگی با مایوس شدن از ازدواج، از پسری که تازه ملاقات کرده خواسته که آن پوست کذایی سند شرافت را بکند وبعد هم باهم دوست مانده اند سه - چهارماهی.
تنها غروبها می توانسته اند درپایان ساعات کاری، همدیگر را درشرکت پسرملاقات کنند آن هم برای ساعاتی و زیر فشار استرس تماس پدرو مادر.
 تنها شراب و سیگار و بوسه بوده. ....شاید گاهی شام. بدون رابطه ی بدنی.

دیشب برایم نوشته بود:....دو هفته است که بی هیچ خبری و تماسی رفته. ازشدت افسردگی قرص مصرف می کنم. چرا اینطورشد؟ 
پرسیدم نظرخودت چیست؟
می گفت نباید پا به پایش می کشیدم و می خوردم، حتما فکر کرده هرزه ام!

*
تنها به استانداردهای نابرابر جامعه فکر می توانستم بکنم، که برای یکی، حق مسلم و برای دیگری تعبیر هرزگی است. هرچند دلیل این رفتار نابالغانه، الزاما این نباشد اما کُدهای اخلاقی ایران، همین است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر